امروز اول فروردین سال ۱۴۰۲
سال جدیدی شروع شده که هیچ نو بودنش را نمیتوان دریافت.
چرا؟ نمیدانم.
سالی که نکوست از بهارش پیداست، بهاری که روز اولش با غلیان آسمان همراه است. غور ابرها و جوش و خروشی که باد به راه انداخته و هردم بر سر درختان و شکوفههای نورسیدهاشان میکوبد.
گاهی ظاهر امر با باطنش زمین تا آسمان فرق دارد. شاید این خشم و خروش را مهر و موهبتی در پی است. آنچه خیر است گاهی به زبان شر بیان میشود. گاهی نمیدانیم که ضربههای پیش رویمان، زخمها، شکستنها و نشدنها، از برای آن است که دستانمان برای گرفتن چیز بزرگتری خالی بماند.
حالیا نباید فراموش کنیم که همواره دستانمان را آمادهی گرفتن پاداش نگهداریم. یادمان نرود که هر فرودی فرازی دارد اگر به راه بیاندیشیم، نه مقصد.
از صبح امروز در تقلا هستم که پای نوشتن بیایم. گویا نوشتن برایم شبیه مهمانی است که از رویش خجلام و با اینحال مشتاق مصاحبت. هر چه بود حالا از قدمزدن با واژههای نو لذت میبرم.
سالی که گذشت…
سالی که گذشت برایم مانند سونامی بود. پر از وقایع غیرمنتظره و ویرانکننده و سازنده.
یادم است سال قبل با محدثه هیجان شروع دورهی جدیدی را داشتیم، برایش برنامه ریختیم، تبلیغات کردیم و خلاصه حسابی سرمان شلوغِ کار و هدفمان بود که قدمهای بزرگتری برداریم.
هدف من هم این بود که در برقراری ارتباط قدرتمندتر شوم. از آدمیزادها نترسم و برای شکلدادن به روابط خوب و کارآمد پیشقدم شوم. من خودم را در نیل به این هدف موفق میدانم. گرچه نه کاملن، اما به اندازهی خودم توانستم از غار تنهایی بیرون بزنم و حتی شده یک قدم از دایرهی امن خارج شوم. گرچه گویا دوباره به این دایره بازگشتم ولی به هرحال میدانم که میتوانم باز هم به بیرون سرک بکشم و حتی از این هم بیشتر ظاهر شوم، حرف بزنم و خودم را ابراز کنم.
اشتباههایی برای مرتکبشدن
امسال مسئولیتهای سنگینتری برعهده گرفتم، اشتباههای بزرگتری را مرتکب شدم و به دنبالش درسهای بزرگتری گرفتم. راستش همیشه از اشتباهکردن ترسیده بودم. یا بهتر است بگویم که همیشه مرا از اشتباهکردن ترسانده بودند. چون هر اشتباه تنبیهی به همراه داشت و هر تنبیه درد میآورد. اما این را کسی نگفته بود که یادگیری با درد همراه است و بعضی دردها آدم را رشد میدهند. درختی که در پی ریشهدواندن است، شاخههایش را کش میدهد تا طویل و بلند شود، درد میکشد. اما این درد معنایش رشد است، حرکت است، زندهبودن است.
از کلمات یاد میگیرم
من همیشه سعی میکنم شکل نگاهم به کلمات متمایز باشد. من از شیوهی قرارگرفتن حروف در یک واژه هم میتوانم چیزهایی یاد بگیرم.
حالا مقایسهی حروف واژههای «درد» و «رشد» برایم جالب شد.
اولی یک «دال» داده تا «شین» داشته باشد: یعنی تو باید برای بدست آوردن چیزی، چیز دیگری را از دست بدهی.
حرف «ر» عقب رفته تا جا برای حرف نو رسیدهی «ش» باز شود و در وسط ماجرا قرار بگیرد: گاهی باید از موضع خودت عقب بایستی تا جا برای ارزشهای جدید باز شود.
از حرف اول هر دو واژه بگذریم، باید «رد» شوی تا آنچه میخواهی بشود به «شد» بگراید.
آنچه نباید از یادم رود
سال قبل برایم معجزاتی داشت که امسال باید آنها را حفظ کنم. ازشان مراقبت کنم و فراموششان نکنم:
- دوستانم
- نگرشم به دنیا و زندگی
- عشق
- امید
- اعتمادبهنفس
- پذیرش
- روحیه یادگیرنده
- توجه به جزئیات
- خانواده
- داستان
- نوشتن و نوشتن و نوشتن
یادم باشد…
یادم باشد امسال بیشتر به آسمان نگاه کنم.
یادم باشد امسال بیشتر لمس کنم، ببویم، بشنوم، بچشم و همهچیز را به صرف دیدن رها نکنم.
یادم باشد امسال با خودم مهربانتر باشم.
یادم باشد امسال «یک قدم برداشتن» را به «چگونه قدم برداشتن» ترجیه دهم.
یادم باشد امسال بیشتر به درون خودم سفر کنم.
یادم باشد امسال دانستههایم را بارها مرور و بهروزرسانی کنم.
یادم باشد امسال جهان واقعی را بهتر ببینم و در برخورد با واقعهای نو به رویاها فرار نکنم.
یادم باشد امسال بیشتر بنویسم و بیشتر بخوانم.
یادم باشد امسال ناغافل ارزشهایم را به بهای وعدهی دیگران ارزان نفروشم.
یادم باشد امسال بیشتر قصه بگویم، قصه بپردازم و با شخصیتهای داستانم صحبت کنم.
یادم باشد امسال بیشتر از سال قبل قدر دوستانی که با من ماندند را بدانم.
یادم باشد امسال روح جستجوگرم را به دنبال یافتن انسانهای نابی که دیده نمیشوند بفرستم.
یادم باشد امسال زندهبودن را همین امروز تجربه کنم. شاید فردایی نباشد.
یادم باشد امسال نگاهم عمق ماجرا را بشکافد و سطح رضایت ندهم.
یادم باشد امسال بیشتر موسیقی گوش کنم.
یادم باشد امسال بهاندازه دلسوزی کنم.
چیزهایی که میخواهم یاد بگیرم
میخواهم یاد بگیرم یک حرف را به چندین شکل مختلف بنویسم تا به بهترین و تاثیرگذارترین شکل بیان برسم.
میخواهم یاد بگیرم خوب کتاب بخوانم و کتابهای خوب را پیدا کنم.
میخواهم یاد بگیرم دنیا را از زاویه دید دیگران هم ببینم.
میخواهم یاد بگیرم تعارضها را به شیوهای اثرگذار حل و فصل کنم.
میخواهم یاد بگیرم مدرس بهتری باشم.
میخواهم یاد بگیرم از شکستخوردن نترسم.
میخواهم یاد بگیرم که بیشتر لبخند بزنم چون لبخندزدن در شرایط بحرانی شهامت میخواهد.
میخواهم یاد بگیرم کارهایم را بهتر مدیریت کنم.
میخواهم یاد بگیرم عکاسی کنم.
میخواهم یاد بگیرم با هیولاها بیشتر دوستی کنم.
میخواهم یاد بگیرم نقاشی بکشم.
میخواهم یاد بگیرم با انسانهای بزرگ نشست و برخاست داشته باشم.
میخواهم یاد بگیرم که مرغ من میتواند یک پا نداشته باشد.
میخواهم یاد بگیرم بگویم «نه» و بعد از فروریختن، دوباره خودم را سر پا کنم.
میخواهم یاد بگیرم تنهایی سفر کنم.
میخواهم یاد بگیرم از آدمهای پوچگرا دوری کنم.
میخواهم یاد بگیرم تاثیرگذار باشم.
میخواهم یاد بگیرم حضور داشته باشم.
حالا شما
تمرین آنافورا کمک میکند آنچه در پس ذهنمان است را بکاویم و بجوییم و بگردیم تا چیزهای بیشتر و بهتری برای گفتن داشته باشیم.
پیشنهاد میکنم برای امسال شما هم چنین آنافوراهایی بنویسید و اگر دوست داشتید بخشی از آن را برایم در قسمت نظرات بگذارید.
ما از هم یاد میگیریم.
3 پاسخ
سلام مبینا جان
با دیدن یادداشت جدیدی از تو برق شادی در چشمانم دوید. کاش میتوانستم خواهش کنم که هر روز بنویسی و هر روز از تو بخوانم.
خواندن از تو برایم نور امید است. تو انقدر زیبا و عزیزی که حیفم میآید یک روز هم حرفی تازه منتشر نکنی. تو غنی هستی و دنیا با کلماتت جای بهتری است.
امیدوارم سال پیشرو زمین بازی خوبی برای تحقق رویاهایت باشد. برایت بینهایت زمان و انرژی آرزو میکنم تا تمام زیباییهای درونت را کشف و منتشر کنی. مشتاق دیدارت هستم.
عالی بود عالی
موفق باشید دوست نویسنده خوش ذوق و قلم
بسیار متشکرم. 😍