بالاخره سال جدید آمد.
مهم است در سال جدید حس تازگی داشته باشیم. مهم است بخواهیم دوباره شروع کنیم و در جادهای که به سمت مقصد انتخاب کردهایم، به راه بیافتیم.
مهم است چون سال قبل این حس را نداشتم. احساس تازگی، چیزی است که اتکایی به زمین و زمان ندارد. اتفاقی است بین روح تو و کائنات یا خود متعالیات. ممکن است چله تابستان احساس تازگی داشته باشی. شاید هم این احساس ضِلّ زمستان سراغت بیاید. اگر سر رسیدنش متقارن با تعادلات فصول باشد، به نظرم جداً رخداد مبارکی است.
هر کس در برههای از عمر خود بیشتر از هر موقع دیگر نیاز به تازه شدن دارد تا رشد صورت بگیرد. من به این فرآیند میگویم «پوست انداختن». فرآیندی که با درد همراه است اما اگر آگاه باشیم بدل به خرد میشود. این حس تازگی بیشتر شبیه به نیرو محرکه یا مادۀ اولیه این فرآیند است.(البته گاهی هم درماندگی مادۀ خام این تحول میشود.)
شاید هم بیشتر شبیه فرآیند بیدارشدن گیاهان در بهار باشد. در این شرایط هورمونهایی در اثر تاثیرات محیطی به سیستم رشد جوانههای گیاه پیغام میدهد که دست از خواب بردار. زمانش رسیده از نو متولد شوی.
اخیراً ضمن تبریک تولد به یکی از عزیزترین دوستانم، با او از تفسیر این کلمه گفتم:
____________________________________________________________________
تولد:
(ع مص ) پدید آمدن چیزی از چیزی. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ).
پدید آمدن. (دهار).
پیدا شدن چیزی از چیزی. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
پدید آمدن چیزی از غیر آن. (از اقرب الموارد).
پدید آمدن موجودی بدون پدر و مادر مانند موجود متولد از آب راکد در تابستان. (از تعریفات جرجانی ).
پیدا شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
و…
بیا و به معنای تولد در تعبیر پدیدآمدن فکر کنیم.
به روزگاری که به بودن و هست شدن رسیدیم. به نظرت میتوانیم خودمان را هست شده بدانیم و نشانی از بودن نداشته باشیم؟ یا شاید نیاز است به هستیِ دیگر. به پیدایشی نو؟ غیر از این، چرا بر ما آدمیزادگان الزامی است بدانیم چه زمان پا به عرصۀ وجود گذاشتیم؟ گویا در هر گردش زمان به پدیداری جدیدی نیاز است.
من اینطور فکر میکنم. تو چطور؟
بیا و به تولد فکرکنیم از آن جهت که ما چیزی سوای چیزهای دیگریم. سوای والدینمان و هرآنچه پیش از ما بوده. وگرنه تولدی رخ نمیداد. بودن تو، احتیاجِ جهان است، به الزام کمال.
و تو فرق میکنی!
تو با هرچه تا به حال بوده و خواهد بود فرق میکنی.
از تعریفات جرجانی درباره این واژه خندهام گرفت. اما از آنجا که بیمارم به کشف روابط بین مفاهیم، آب را به معنای تو دیدم و تابستان، که منم. و چقدر جهان من راکد بود زمانی که هنوز تو را در دلم نمیشناختم.
این را تعمیم بده به تمام کسانی که مثل تو لایقاند تا در قلب کسی ماندگار شوند.
تا در قلب و جهان کسی ماندگار نشویم، تولدی رخ نمیدهد. اصلاً بودن چه فایده دارد؟!
____________________________________________________________________
من برای هرسال دفتری جداگانه دارم. روز اول هر سال در آن نامهای مینویسم خطاب به خودِ دفتر تا با من و کلماتی که نوشته میشوند مهربان باشد و اجازه دهد هر چقدر میخواهم بر جسم سفیدش خطخطی کنم و شلخته و بینظم و چرند بنویسم.
پایان هر سال هم بعد از نوشتن ۷ صفحه گزارش سالانه، نامهای از طرف سالی که رو به اتمام است خطاب به سال پیش رو مینویسم. در نهایت با یادداشتی، از دفترِ سال خود بابت رفاقتی که بین من و نوشتن ایجاد کرده تشکر میکنم.
گاهی این نامهها پر از نیش و کنایه و نق و ناله است. گاهی هم پر از قربان صدقه و آرزوی نیک و وعده ماندگار شدن.
یکی از بهترین رفاقتهایم را با دفتر سال ۹۹ داشتم. شاید هم به خاطر برگههای کاهیاش بود. یا اندازه بزرگش که مجال جولان دادن قلم را میداد.
بد نیست شما هم از این رفیقها برای خودتان داشته باشید.
امسال برای من شروع قدم گذاشتن در مسیری است که دو سال به انتخابش شک داشتم!
اما بالاخره قدم اول را برداشتم و آن قدم این است که میخواهم در غالب یک چالش سالانه، هر روز یکی از یادداشتهایم را منتشر کنم.
خانۀ آدم که عوض شود، اوایل کمی احساس بیقراری دارد. هنوز با درودیوار خانۀ قبلی انس و الفتی است که فراموش نشده و طول میکشد تا پیوند عاطفی با خانه جدید ایجاد شود.
این وبلاگ هم برای من حکم یک خانۀ جدید را دارد که باید مدتی در آن روزگار بگذرانم تا احساس راحتی کنم.
یک چیز دیگر
شاید عجیب باشد
شاید هم خندهدار!
اما من باور دارم اگر نیروی خاصی (حتی از نوع ماوراءالطبیعه!) در دنیا باشد، بیشک آن نیرو در اختیار نویسنده هاست.
و هیچ نیرویی نیست که بدون ادای کلامی متجلی شود.
و قدرت ماورایی نویسنده را در این میبینم که قادر است کلمات را از حالت نگاشته به حالت زیسته درآورده و آنچه زیسته میشود بنگارد.
من هم مانند یک شاگرد کیمیاگر (شاید هم جادوگر)، میخواهم یک کلمه را برای خودم زنده کنم.
و آن کلمه «موفقیت» است.
کلمۀ سالِ من.
پس برای همۀ دوستانم آرزوی تجلی این واژه را دارم.
این یادداشت در واقع نوعی قرارداد است که من با سایت خود بستهام.
به این امید که بتوانم به این عهد پایبند باشم آن را به انتشار میرسانم.
خوب است آدم جایی با کسی یا چیزی عهد و پیمانی داشته باشد یادر ابتدای مسیری ناشناخته، قولی به او بدهد تا دلش گرم بماند به یک حضور، که جایی نزدیک مقصد منتظر اوست.
7 پاسخ
به به مبینای عزیزم
چقدر خوشحال شدم بابت دیدن و خوندن این یادداشت.
خوشحال شدم نوشتی که شک رو کنار گذاشتی و انتخاب کردی.
حدیث عزیزم ممنون از همراهی و دلگرمیت. البته قطعاً در ادامه مسیر با شکهای زیادی روبهرو میشم. اما گذر کردن از این دروازه اول که خودش دو سال طول کشید بنظرم دلچسب بود.🌷
زندگیه و شکِش:)
شروع زیباتان مبارک
درود. ممنونم معصومه بانوی عزیز❤❤
خیلی با این متن احساس صمیمیت کردم و احساس می کنم که امسال سال منه. سال من و رویاهای حقیقیم:)
زنده باد به این دیدگاه.
قطعاً همینطور خواهد بود👍