چگونه خودمان را در تحقق خواسته‌های دیگران گم می‌کنیم

 

ما همه منتظریم تا به ما گفته شود به اندازه کافی خوب، موفق، با استعداد و خوش‌بختیم.

همین منبع بخش بزرگی از ناکامی‌ها و احوالات نامطلوبی است که در طول روز سراغمان می‌آید.

وقتی داشتم برای کنکور (لعنت الله علیه و آله) درس می‌خواندم، احساس می‌کردم وارد رقابتی شده‌ام که به من تعلق ندارد.

همان فیلی بودم که از او می‌خواستند از درخت بالا برود.

رتبه‌ها، ترازها، درصدها و همۀ این چیزهای کوفتی این حس را به من می‌داد که یک موش آزمایشگاهی‌ هستم و برای اثبات تاثیرگذاری دارویی که برای معالجه موجودی غیر از من است، باید هزاران بلا سرم  بیاید و من دم نزنم.

چون یک‌سری‌ها! این را به عنوان سرنوشت برای من انتخاب کرده بودند.

جهت شفاف‌سازی منظورم از معالجه موجودی دیگر؛ همین بس که نتیجه کنکور، دیگران را بیشتر از خودم خوشحال کرده بود.

بدبختانه ما اکثر امیال و آرزوها،تلاش‌ها و فعالیت‌هایمان را در جهت خشنودی و رضایت کسی غیر از خودمان تنظیم می‌کنیم. فقط کافی است از خودمان بپرسیم الان ، همین الان کاری را که می‌کنیم از صمیم قلب دوست داریم یا نه؟

هرچند واقعیت پاسخ را می‌دانیم اما ذهن کنترل‌گر ما برای حفظ شرایط موجود چراغ ضدربدر قرمز را می‌زند.

 

در تمام مدت کنکور احساس می‌کردم اگر یک روز به من نگویند:

ترازت خیلی خوب است!

خیلی خوب پیشرفت کرده ای!

خیلی خوب درس می‌خوانی!

چه‌قدر با استعدادی!

چه‌قدر باهوشی!

آفرین!

مرحبا!

و…

آن‌وقت من فاتحه‌ام خوانده است.

آن‌وقت من بی‌خاصیت ترین جاندار روی زمین خواهم بود چون کسی از من راضی نیست.

من در آن دوران آنقدر شرطی شده بودم که میشد مرا به جای آن میمون آزمایش‌های رفتارشناسی دایان فوسی مثال زد.

بیرون آمدن از این حالت اصلاً کار راحتی نیست. خیلی از ما هنوز همینطوریم. هنوز هم در کاری که به آن تعلقی نداریم جان می‌کنیم و منتظریم به ما بگویند:

عالی هستی.

پیشرفت کردی

موفق هستی

خوش ذوق هستی

با استعداد هستی

و…

آنوقت ما ابلهانه اشک ذوق می‌چکانیم و چشمان ستاره بارانمان را رو به آسمان می‌گیریم و موسیقی شکوهمند ورودمان بر سکوی افتخار را در ذهنمان پخش می‌کنیم.

(این آهنگ برای من دقیقه ۴:۲۲ موسیقی متن کارتون شیرشاه بود. آن صحنه ای که سیمبا روی پرایدراک به نشانه پذیرش سلطنت غرش کرد (+) )

خلاصه، تمام حرف من این است:

مترسک مزرعۀ دیگران نباشیم.

خود را با این دست تشویق‌ها گول نزنیم.

دست به انتخاب بزنیم و منتظر اجازه کسی نمانیم. این زندگی ماست و چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید در نهایت به تنهایی با آن دست و پنجه نرم کنیم.

هنرمند باشیم حتی اگر کارگر راه‌آهن یا معلم هستیم.

و در نهایت این را همیشه به یاد داشته باشید:

هیچ‌کس به غیر از خودتان به فکر شما نیست حتی نزدیکترین عزیزانتان.

به جای اینکه دنبال بهتر بودن باشید، خودِ بودن را تجربه کنید.

به امید روزی که کنکور و کنکورصفتان دست از سرمان بردارند و بروند موجودات سیارۀ دیگری را مَچَل خود کنند.

 

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *