میرود راه پیوسته تا آنسو…
ایامی را پشت سر میگذارم که بیشباهت به آخرالزمان نیست. اوقات آخرالزمانی زندگی من اینطور سپری میشود که تمام آنچه ساخته بودم را جلوی خودم در حال تبدیل شدن به ذرات خاک معلق در هوا ببینم.
همه چیز در حال محو شدن است.
آدمیزاد تا وقتی رویا ببافد و حرکتی نکند، بین ریسههای بافتهشدهی رویایش حبس میشود. تا قبل از آن شاید افرادی کنارش بودند اما آن ریسهها بعد از مدتی مانع دیدن میشوند. آنوقت آدمیزاد بینوا خیال میکند آنهایی که زمانی کنارش بودند، هنوز هم هستند. دریغا که هیچکس بیرون از حصار خودساختهاش منتظر او نیست.
نمیخواهم از درد بیمعرفتی و این چیزها بگویم. اتفاقاً برعکس. گاهی بزرگترین لطفی که به یک نفر میکنیم این است که دیگر کنارش نباشیم. یا بهتر است بگویم دیگر آنجا که انتظارمان را میکشد نایستاده باشیم. شاید کمی دورتر یا جایی دیگر، شاید هم به شکل دیگری لازم باشد منتظر باشیم.
این روزها شاهد چیزهایی هستم که دردناکتر از حد تحملم است. چیزهایی را تحمل میکنم که فراتر از قدرت درک من است. گاهی حتی خودم را هم درک نمیکنم. از این بابت خوشحالم، چون وقتی احساس درد میکنیم یعنی قرار است چیز بزرگتری بدست آوریم. قویتر شویم. پختهتر شویم. فقط باید تاب بیاوریم و جا نزنیم.
در این روزها یاد گرفتم باید از بعضی افراد دوری کنم:
آنها که ادعا میکنند همه چیز را میدانند و بهترین شکل دنیا آنجوری است که اینها میگویند.
آنهایی که در پوشش کلمات زیبا سیرت زشت و ظالمانه خود را محفی میکنند.
آنهایی که به اسم فرهنگ، عمر دیگران را به حراج میگذارند.
آنهایی که دوستی بلد نیستند و در همهچیز به دنبال منفعتی از جنس پول هستند، نه حتی دارایی.
آنهایی که دنیا را بازی و آدمها را (حتی خودشان را) بازیچه تلقی میکنند.
و…
در این ایام آخرالزمانی یک درس آموختم که برای آموختنش لازم بود ۴ونیم سال از عمرم را بگذارم:
اگر میخواهی بازنده نباشی برای هیچکس بیشتر از خودت دلسوزی نکن.
درس دیگری که برایش ۲سال گذاشتم این بود:
به هرکس به اندازهی ظرفیتش محبت کن.
درس دیگری که اخیرن آموختم:
تا وقتی یاد نگرفتهای حامی خودت باشی، از هیچکس حمایت نکن.
نمیدانم شما دوستان عزیزی که در حال خواندن این بلاگ هستید چه میزان در زندگی شکست را تجربه کردهاید. نمیدانم چندبار دلتان شکسته یا چندبار فروریختن اهداف و رویاهایتان را دیدهاید.
من به خودم قول دادهام که برای یک درد، خسران، فراق و… فقط یکبار سوگواری کنم. سپس راه را ادامه دهم چون چه من بخواهم، چه نخواهم، زمان میگذرد و
راه، میرود پیوسته تا آنسو…