کار من همین است.
پیوسته روان بودن
تا شاید روزی دریا، سرنوشتم باشد.
پیش از این بارها از خود ناامید شده بودم و با هزاران سوال ویرانگر خودم را سرزنش و بازخواست میکردم. اما مدت زمانی است که دریافتم “هنر” یعنی تداوم؛ با وجود هزاران ناامیدی و جازدن. هزاران تلخکامی و درجازدن و در عین حال، حرکت کردن.
به همین سبب، هدفون را در حلق گوشهایم فرو میکنم، صدای موسیقی حماسی را تا جایی که از آستانه شنواییام خارج نشود، بالا میبرم و هر کلمهای که به دور افکار و احساساتم میپیچد را روی صفحه حک میکنم.
بدینوسیله اولین روز چالش ۲۱روزۀ “جانبخشی” را از سر میگیرم.
این چالش را برای بهروز کردن وبسایتم درنظر گرفتهام.
هر روز از دیده و شنیدههایی که به وادی اندیشه وارد میشوند مینویسم و با شما به اشتراک میگذارم. بیشتر دربارۀ ادبیات فانتزی و داستاننویسی، که این روزهای دغدغۀ اصلی من است خواهم گفت. اگر شما هم دوست داشتید چنین چالشی را برای خود بسازید و اندک زمانی، خودتان را در معرض “فرآیند رشد محتوا” قرار دهید.
مطمئنم فرداها مثل دیروزها نخواهد بود.
________________________________________
شنبه/۲۰ آذر
بر این باورم که وقتی شخصیتی خلق میکنیم، روح ما به اندازۀ یک روح دیگر بزرگ میشود تا تمام دردها و تجربیات تلخ و شیرین او را در خود بگنجاند. نوشتن داستان بیشباهت به بارور شدن نیست. نویسنده تمام مدت یک زندگی، یک حیات را در وجود خود حمل میکند، تغذیه میکند، اجازه میدهد در تمام روح و تنش ریشه بدواند، با او یکی میشود و او را آمادۀ تولد میکند.
فرقی نمیکند داستان در چه فضایی و در چه جهانی رخ بدهد. اگر شخصیت داستانی را تمام و کمال آفریده باشیم خود او کافی است تا از نگاهش بتوانیم جهان را توصیف کنیم.
آفریدن، ساختن، تولد
شاید تمام قدرت نویسنده همین باشد که آنچه دیدنی نیست را به چشم بیاورد.