دیالوگنویسی یکی از تمرینهای جذاب و ایدهبخشیست که این روزها با آن سروکار دارم.
گاهی اوقات چندین ساعت میگذرد و من بدون احساس خستگی درحال مکالمه خودم با خودم یا یکی از شخصیتهای داستانهایم هستم.
اصلا گذر زمان را احساس نمیکنم و این شگفتانگیز است.
متن زیر حاصل یکی از این دیالوگنویسیهاست که دوست داشتم با شما به اشتراک بگذارم.
——————————-
میخوای بدونی داشتم به چی فکر میکردم؟ اینکه چقدر غمانگیزه که ندونیم چه چیزهایی رو دوست داریم. بعد فقط کافیه یه نفر ازمون بپرسه چی تو رو به وجد میاره؟ اون موقهاس که با سوالی مواجه میشیم که جوابش رو نمیدونیم! یا بدتر از اون، جوابی رو میدیم که واقعاً درست نیست. بعداً همش به این فکر میکنیم که چرا اون جواب رو دادیم. باید کلی وقت صرف کنیم که ثابت کنیم اشتباه گفتیم و این خودش نشون میده که هیچ شناختی از خودمون نداریم. این سادهترین سوالیه که آدم میتونه برای شناخت خودش از خودش بپرسه: «چه چیزهایی توی دنیا هست که منو به وجد میاره؟» و البته که نمیشه گفت خیلی چیزا. به وجد اومدن اتفاقی همیشگی نیست. صرفاً خوشاومدن نیست که بگیم من همه چیز رو دوست دارم.
خب حالا از خودت بگو. تو با چه چیزهایی به وجد میای؟
من با خوردن سیب سفت و ترش، با بغلکردن یا نوازشکردن حیوونا،با رقصیدن توی طوفان و بارون، با دیدن عبور شهاب سنگها، یا پیدا کردن اشکال مختلف از ابرهای آسمون، خوندن بخش هیجانانگیز یک داستان یا دیدن بخش غیرقابل پیشبینی یک فیلم، دیدن یه پرندۀ عجیب روی درخت توی حیاط، با نوشتن از سر بیحواسی جوری که به خودت بیای و ببینی ساعتها نوشتی بدون اینکه ذرهای حس کرده باشی تهی شدی، ملاقات با دوستانم. صحبت کردن دربارۀ ادبیات فانتزی با یکی که همفکر من باشه، صحبت کردن با شخصیتهای داستانم و شنیدن جواب اونا. مثل دیشب که نمیدونم با کدومتون داشتم حرف میزدم. انگار واقعاً حضور داشت. حضورش کاملا ملموس بود!
چیزای خوبی گفتی. حالا به نظرت اگر یکنفر بخواد تو رو بشناسه، لازمه همه اینا رو بهش بگی؟
نه. البته بستگی داره اون فرد تا چه حد میخواد منو بشناسه. بعضی چیزها رو خود آدما از همدیگه کشف میکنن. مثلاً الان مینا میدونه من عاشق بستنیام.حتی تو زمستون. میدونه که من گاهی خیلی پرحرف میشم و گاهی خیلی کمحرف و دلم میخواد فقط سکوت کنم. مینا این نقاط رو در من تشخیص میده. من بهش نگفته بودم. اون مثل یه مامان مهربونه که میخواد چیزای شگفتانگیز دنیا رو بهم نشون بده و به شکل اسرارآمیزی دقیقاً میدونه با چه چیزهایی به وجد میام.
پس خوش به حالت.
آره. من دوستای محشری دارم. راحت پیداشون نکردم. هرکدومشون یه معجزهاند. معجزهای که خودمم گاهی احساس میکنم هنوز درکش نکردم چطور لایق بدست آوردنشون شدم.
به نظرت آدم نیاز داره چندتا دوست توی زندگیش داشته باشه؟
خب ببین، من اینجوری به قضیه نگاه میکنم، به نظرم دوستای آدم از نظر درجه صمیمیت شبیه منظومه شمسی هستن. بعضیاشون مدارهای نزدیکی به ما دارن و بعضیا دور و بعضیا مثل سنگهای بیشکل آسمونی هستن و بعضیای دیگه قمر. بعضیا عضو لاینفک مدار من هستند و بعضیا برای همیشه از مدار دوستی من خارج میشن. من الان دقیقاً میدونم دورترین و نزدیکترین مدار دوستی به من، کیه. نزدیکترینش خودمم. آدم باید سعی کنه همیشه دوستی با خودش رو اولین مدار و نزدیکترین مدار به خودش نگه داره. بعضیها هم هستند که ممکنه وارد این منظومه بشن و مداری برای خودشون ایجاد کنن. قمرِ دوستانم(در واقع دوستِ دوستای من) ممکنه یه زمانی به مدار منم بیان و یا به کل از مدار من خارج بشن. و بعضیایی که سنگهای آسمانی هستند رو باید مراقب باشم که یکدفعه نظم مدارات منو بهم نزنن و به خودم و سه حلقه اول آسیب نرسونن. باید همیشه حواسم به سه حلقه اصلیم باشه. البته یه موضوعی هم هست. اینکه من هم سعی دارم بعضی افراد رو به منظومه خودم بیارم. یا بعضی مدارها رو به خودم نزدیکتر کنم. مثلا میخوام مدار ۴ به مدار ۲ نزدیکتر باشه و مدار ۵ بیاد جزئی از سه مدار اصلی بشه. تو یک مدار ممکنه فقط یک نفر باشه یا دو نفر. بیشتر از این نمیتونه باشه. فکر میکنم مهمه که همیشه این منظومه رو به یاد داشته باشم و برای مدیریتش وقت بذارم. چون کیفیت زندگیم یه جورایی به همین مدارات وابسته است.
تو خودت هم جزوی از مدار افراد دیگه هستی. دوستای خودت. حالا به نظرت هرکس به تو نزدیکه یعنی عضو مدار دوستی توعه؟
ببین بعضیا زیاد اطراف ما هستند. باهاشون یک عمر زندگی میکنی ولی جزو این مدار محسوب نمیشن. غمانگیزه ولی حقیقتی انکارناپذیره. نمیشه کاریش کرد، به جبر وارد کردن اونا توی مدار دوستی باعث میشه تبدیل بشن به همون سنگهای آسمانی و بزنن خورد و خمیرمون کنن. دست خودشونم نیست. توی آسمون ما نقش اونا چنین چیزیه!
یادت باشه این منظومه شمسی رو خوب مدیریت کنی. میدونی که تعادل توی این مدارات باعث میشه همه چیز درست از آب دربیاد.
آره موافقم. باید شکل این مدار رو بکشم و هر چندمدت یکبار بررسیش کنم.